حدود 20دقیقه مانده به ظهر؛ کلاس های درس تو مدرسه تعطیل می شد؛ استاد مثل همیشه با لبخندی که بر لبانش بود آروم ، آروم به سمت منزلشان که در کنار، مزلشون به تازگی فضای سبزی ایجاد شده بود به راه افتادند، حال و هوای استاد با روز های دیگرش خیلی فرق داشت ، من بلافاصله از اتاق بسیج دوربین رو برداشتم بسرعت به سمت استاد که تازه وارد حیاط شده بود ،دویدم از قضا دیدم استاد ربانی نیز به سمت ما میاد ، وقتی که استاد ربانی رسید،مشغول احوال پرسی با استاد شدند،از فرصت استفاده کرده و گفتم ببخشید می تونم یک عکس از تون بگیرم یادگاری داشته باشم ، استاد مانند همیشه لبخندی زد به راهش ادامه داد، دوباره درخواستم و تکرار کردم ، اینبار استاد ربانی به آرامی گفت خیلی خوب ، فقط یه خورده زودتر.... گفتم آی به چشم ، سریع یه عکس از دو استاد عزیزم گرفتم .و این عکس را قاب کردم گذاشتم گوشه کتابخانه ام ، هروقت که از ما فی های دنیا خسته می شوم نگاهی به عکس می کنم و قرآن و بدست می گیرم سوره ای به یاد او قرائت می کنم ، آرام می شوم ، واقعا خاطره ای شده برام این عکس! از آنجایی که این عکس اختصاصی بود .. چند نفر از شاگردای استاد ازم خواستند نمی دونم دو یا سه قطعه دیگر دست برخی طلبه ها باشه .. القصه ... از پشت سر نگاهم هنوز به حرکت دو یار همیشگی و دو دوست مهربان بودم نمی دونم از چی صحبت می کردند و چه می گفتند و استاد به چه می اندیشید ؟ هرچی بود الان که فکر می کنم استاد به پرواز به آسمانها فکر می کرد. بله پرواز ، همان پروازی که خیلی ها سبک بال تو این مسیر هستند ، خوب پرواز می کنند، استاد جز این دسته افرادی بود که روحش همیشه در حال پرواز بود ... سر کلاس(به یاد استاد شهیدممرحوم حضرت حجه الاسلام والمسلمین شیخ عباس صبائیسمت راست تصویر ) هیچ وقت نشد که استاد در میان زنگ ها که 15 دقیقه ای طلاب برای استراحت می رفتند ، بلند شود برای صرف چایی یا صبحانه به اتاق اساتید برود .... در همون کلاس می نشست ، قرآنی همیشه تو جیب داشت ، قرآن را می گشود و قرائت می کرد ... یا طلبه ها با ادب و احترام کامل حضورش می رسیدند و استخاره می گرفتند ... استاد جواب استخاره ها را بلافاصله می گفت .. خوب یا بد اگر توضیح می خواستی ، خیلی آروم و با لبخند می گفت تلاش کن ، یا نماز های اولوقت را فراموش نکن درست میشه .... بعد طلبه ای که برای استخاره رفته بود بلند می شد از کلاس می رفت بیرون. یک روز استاد درس اصول از کتاب مرحوم مظفر را برای ما می گفت در حین درس استاد یکی پاسداران که در دفتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه ساوجبلاغ مشغول به خدمت بود در کلاس رو باز کرد بدون اینکه متوجه حضور استاد شود مستقیم آمد پیش من .. آقای حکیمی فر حالتون چطوره ؟ همینو که گفت دستشو گرفتم آروم نشوندم کنارم اشاره به استاد کردم ، همین که استاد رو دید بلافاصله بلند شد دست به سینه چند بار عذر خواهی کرد که استاد ببخشید من متوجه حضورتون تو کلاس نبودم مرا ببخشید ... استاد مانند همیشه فقط لبخند زد .. چه قدر بزرگوارانه و کریمانه از تقصیرات می گذشت . چه مهربانانه طلبه ها را نصیحت می کرد و چه قدر به آینده طلبه ها غصه می خورد . انگار استاد می دانست که بزودی سفری در پیش دارد . معمولا استاد درس اخلاق مدرسه را میگفت و طلبه ها با جان و دل پای درس آقا می نشستند و چرا که خود ذوب در اخلاق بود . اما در این جلسات پایانی درس های اخلاقش لحن صحبت عوض شده بود گرچه همیشه تذکر می داد که طلبه ها درس بخوانید ... اما تو این جلسات آخرین خیلی سفارش می کرد به درس خواندن ، سفارش های زیادی در رابطه با مباحثه طلبه ها ، می گفت چرا بحث نمی کنید ؟ چرا مباحثه را کنار گذاشتید ؟ می گفت مگر نمی دانید کسی که با سواد نباشد نمی تواند خدمت به دین کند .
استاد چه قدر دل شاگردانت برای یک دعای بعد از کلاس که بالبخند همراه بود تنگ شده است . چه قدر دنیا پست است ! چه قدر زیبا بود اشک هایت زمانی که خطبه نهج البلاغه را می خواندی و وقتی به صفات مومنین خطبه همام می رسیدی ، چه قدر از نامردی نامردانی حرف می زدی که در صدر اسلام بر سر علی و اولاد علی (ع) آوردند، و چه قدرسوزناک بود وقتی به مصیبت های حضرت زهرا اشاره می کردی! و چه خوب پسر در حق پدر گفته ؛ همواره بر لب های خویش زمزمه گر زیارت عاشورا بود، همو که هر شامگاه بعد از خواندن زیارت عاشورا با در دست گرفتن تسبیح تربت در حال و هوای معنوی خویش به لعن بر دشمنان اسلام و صلوات بر خاندان اهل بیت (علیهم السلام) می پرداخت و با وجود علاقه شدید به حضور ظاهری در کنار مرقد مطهر مولایش، موفق به این آرزو نگردید و لکن نوشیدن شربت شهادت در شب شهادت فاطمه زهرا (س) آن هم بعد از بازگشت از نماز مغرب و روضه فاطمه زهرا (س) در حالیکه هنوز گرمی اشکهای ریخته شده بر مظلومیت آن حضرت بر گونه هایش بود، مهری بر قبولی اعمالش بود.
مردی که سراسر زندگی او مملو از یاد خدا، لقاء الهی و حرکت در مسیر اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بود و چه بسا بدین سبب با نشان مخصوص حضرت فاطمه زهرا (س) و حضرت سید الشهداء (ع) یعنی گلوی بریده و پهلوی دریده به دیدار حق شتافت.
حسن ختام این قسمت را قسمتی از پیام تسلیت حضرت آیت الله العظمی صافی، در شهادت ایشان قرار می دهم که مکتوب فرموده اند:
شهید بزرگوار و عالیمقدار جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ عباس صبائی (رحم? الله علیه) از چهره های نورانی و از خادمان اسلام و مسلمین و از سربازان مخلص حضرت بقیه الله مولانا المهدی ارواح العالمین له الفداء و مروج کوشا و پر تلاش اهل بیت بود. او در دفاع از دین و مرزهای فکری و اعتقادی مومنین مخصوصاً جوانان جهاد می نمود. هم در تدریس و تأسیس حوزه و تربیت طلاب و هم در مسند امام جماعت و وعظ و ارشاد و هم خدمت به محرومین و مستضعفان فعال و موفق بود، سوابق زندگی او مشحون به اعتماد و آراسته به مکارم اخلاق بود.
آن شهید مظلوم با دفع هجوم اهل ضلال و اضلال، بدخواهان و دشمنان را منکوب و محکوم می ساخت، سرانجام در راه اسلام و مکتب اهل بیت (علیهم السلام) به افتخار عظیم شهادت و حسن عاقبت و سعادت نایل گردید و بفوز عظیمی که خود در دعاها از خداوند متعال طلب می کرد فائز شد و در تاریخ علماء و فضلاء و روحانیت که تا مرز بذل و جان و نثار خون خود دین را یاری و از حق و قرآن پاسداری نمودند، نامش به عنوان شهید ثبت گردید. (1)
یادمان باشد فردا شب ششمین سالگشت عروج ملکوتی پیر فرزانه ماه شهید حجت الاسلام والمسلمین شیخ عباس صبائی گردهم میاییم به کوری چشم گمراهان کوردل اهل حق که بدانند ، راه استادم شیخ عباس صبائی ادامه دارد .....
Pasted from <http://hadith.hawzahqom.ir/index.aspx?siteid=281&pageid=16521&siteid=281>
نویسنده جـــــوان ودیــــــن در شنبه 92/1/24 |
نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...